جدول جو
جدول جو

معنی درد کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

درد کشیدن(زِ گُ تَ)
درد بردن، چنانکه آبستن گاه زادن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، وجع کشیدن.
- امثال:
شاه خانم میزاید ماه خانم دردمی کشد. (امثال و حکم). تحمل درد. رنج بردن، تألم. تحمل ناملایم و رنج:
خستگی اندر طلب راحتست
درد کشیدن به امید دوا.
سعدی.
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست
به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
درد کشیدن
للمعاناة
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
درد کشیدن
Writhe
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
درد کشیدن
se tordre
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
درد کشیدن
身をよじる
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
درد کشیدن
sich winden
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
درد کشیدن
звиватися
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
درد کشیدن
wić się
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
درد کشیدن
扭动
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به چینی
درد کشیدن
contorcer-se
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
درد کشیدن
contorcersi
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
درد کشیدن
retorcerse
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
درد کشیدن
kronkelen
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به هلندی
درد کشیدن
몸을 비틀다
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به کره ای
درد کشیدن
บิดตัว
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
درد کشیدن
meronta-ronta
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
درد کشیدن
तड़पना
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به هندی
درد کشیدن
להתפתל
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به عبری
درد کشیدن
تڑپنا
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به اردو
درد کشیدن
পেঁচানো
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
درد کشیدن
kujigeuza
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
درد کشیدن
корчиться
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به روسی
درد کشیدن
kıvranmak
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست کشیدن
تصویر دست کشیدن
دست مالیدن، لمس کردن، با دست مالش دادن، کنایه از دست برداشتن از چیزی یا کاری، کنایه از تعطیل کردن کار، فارغ شدن از کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بند کشیدن
تصویر بند کشیدن
در بند و زندان گذرانیدن، در زندان به سر بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دراز کشیدن
تصویر دراز کشیدن
به پشت روی زمین خوابیدن و پاها را دراز کردن، خوابیدن بر روی زمین یا بستر برای استراحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرر کشیدن
تصویر ضرر کشیدن
زیان دیدن، زیان بردن، ضرر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درهم کشیدن
تصویر درهم کشیدن
به هم کشیدن، ترنجیده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ بِ پَ یِ کَ زَ دَ)
این ترکیب در عبارت ذیل منقول در سفرنامۀ رابینو آمده است و ظاهراً معنی ملتزم و متعهد کردن کسی به انجام عملی با بیم دادن به عذاب آن جهانی دارد: بر شرکاء رود خانه مذکوره واجب و لازم است به مقتضای شریعت مطهره که در حین قسمت نمودن آب و درک کشیدن آنچه حصۀ موقوفه است چیزی قاصی و منکسر نگردانند و از هول و فزع و عقوبت درک یاد کنند. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 51). رجوع به درک اصطلاح فقه) شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فریاد زدن. داد زدن. فریاد کردن. داد کردن. بانگ بلند برآوردن. آوای بلند برآوردن: سرمن داد کشید، بانگ بر من زد
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرک کشیدن
تصویر سرک کشیدن
سر کشیدن از جایی یواشکی برای اطلاع از امری
فرهنگ لغت هوشیار
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
فرهنگ لغت هوشیار
بدن خود را بر زمین کشیدن یا در بستر قرار دادن برای استراحت، خوابیدن، بطول انجامیدن: سخن دراز کشید
فرهنگ لغت هوشیار
دست مالیدن لمس کردن، دست دراز کردن بطمع، گدایی کردن یا دست کشیدن از چیزی. دست برداشتن از آن صرفنظر کردن از وی، فارغ شدن از آن
فرهنگ لغت هوشیار
پایین کشیدن پایین انداختن، رکاب کشیدن حرکت کردن، بسر کشیدن نوشیدن شراب و مانند آن، جذب کردن، یا دم در کشیدن ساکت شدن، محو کردن نابود ساختن، با سپاه حرکت کردن
فرهنگ لغت هوشیار